Friday, February 11, 2011

خاطرات

خاطرات زیادی در حافظه دارم. هم خاطرات خوب، هم خاطرات بد. نمی دانم اتفاق های خوب زندگی ام بیشتر بوده اند یا اینکه ماجرا های بد را فراموش کرده ام. نمی دانم. خاطراتم، البته جایشان را به همدیگر می دهند. یعنی شاید خاطره ای خوب بوده با یک اتفاق جدید محو شود. چرا؟ خوب معلوم است! کافیست اتفاق بهتری، چیزی که بیشتر دوستش داری پیش بیاید. ه
یادت هست؟ آندفعه ای که برای اولین بار "عزیزم" صدایم کردی. آنقدر آهسته گفتی که من نشنوم ولی شنیدمش. یادت هست آن باری که می خواستی روز تولدم به من زنگ بزنی تا تبریک بگویی، و من طاقت نیاوردم که تو از دفتر کارت به خانه برسی و خودم زنگ زدم؟ یادت هست اولین باری که همدیگر را بوسیدیم؟ یادت هست که یواشکی از پشت میز کار به من زنگ زدی که حالم را خوب کنی؟ یادت هست؟
همه خاطراتم تو شده ای.  ه

No comments:

Post a Comment