حسرت مه شد رخ رخشان تو خور شده آینه گردان تو
سرو بدان قامت و بالای خویش گشته سراپای به قربان تو
بلبل و قمری و قناری خموش زانکه شنیدند خوش الحان تو
موج خروشان که زند سر به سنگ نیست چو گیسوی پریشان تو
گریه کنان، اشک فشان چشم من رقص کنان گیسوی افشان تو
خون ز دل ریش سرازیر شد در اثر ناوک مژگان تو
قصه ی دوری بکند تلخ تر طعنه ی آن گوهر خندان تو
هست دعای شب و روزم همه نیم نگاهی ز دو چشمان تو
گر بشود روز قیامت، هنوز هست دلم بر سر پیمان تو