Friday, August 24, 2012

بعضي وقتها نگاهت كه ميكنم يكهو يادم مي آيد كه مال هميم. يكهو يادم مي آيد كه تضميم گرفته ايم هميشه كنار يكديگر بمانيم. امروز در فروشگاه نگاهت كردم. كنار نسرين ايستاده بودي و مي خنديدي. در آن فروشگاه شلوغ محو تماشايت شدم. خوشحالم. خوشحالم كه كنارت هستم.

Monday, August 13, 2012

حال

به نام خدا
حال عمومی ما خوب است، خیلی خوب است. حال عمومی شما چطور است؟
این بود انشای من

Wednesday, August 1, 2012

شهر

انگار دلم اين شهر را نمي خواهد. دلم مي گيرد در خيابان هايش. به ساختمانهاي سر به فلك كشيده اش كه نگاه مي كنم سرم گيج مي رود. نمي دانم دوست دارم اين شهر را يا نه. اينجا همان شهري است كه هر جايش را نگاه مي كنم به ياد خنده هايت مي افتم. قهقهه هايت روي دوچرخه، رقصيدنت توي خيابان. تو كه نيستي دلم مي گيرد. شهر همان شهر است اما تو نيستي.