Wednesday, December 14, 2011

اراده

ه-نمی خوای ترک کنی؟
ه-چی رو؟
ه-سیگارو
ه-نمی تونم
ه-اراده نداری؟
ه-نه. از بس با اراده ام نمی تونم. هروقت خواستم ترک کنم و هوس سیگار کردم از زیر سنگ هم که شده پیدا می کنم، می رم یه جایی که بشه کشید و می کشم. خیلی با اراده ام به خدا 

Thursday, December 1, 2011

نزدیک بودن یعنی همین

روز اول که دیدمش به نظرم خیلی خوشگل رسید. می خندید. یک جور مرموزی می خندید. می دانستم پشت خنده هایش داستانها دارد. اول آمد سراغ من و با من دست داد. من هم به چهره اش خیره شده بودم و تظاهر می کردم جدی نگاهش می کنم. آنشب زیاد حرف نزدیم با هم. چندین ماه بعد که توی کافی شاپ نشسته بودیم، همان کافی شاپی که اولین بار دم درش دیدمش، و من داشتم حرف می زدم، یک جور خوبی نگاهم می کرد. لبخند همیشگی اش روی لبش بود. با همان لبخند نگاهم می کرد. چشمان سیاهش را ریز کرده بود. معمولی نگاه نمی کرد.  ه

با هم دوست شدیم. عاشقش شدم. صدایش کردم، صدایم کرد. داستان ها نوشتم برایش، شعرها سرودیم برای هم. اشک ها ریختم، او هم ریخت اشک ها زیادی را. معتاد شدم به صدایش. تجربه کریم.    ه

نفس می کشد. چشمهایش را بسته است و سنگین نفس می کشد. گرمای نفسش را حس می کنم. چقدر نزدیک بوده ایم . ه