Saturday, August 14, 2010

دل نوشت

می خواهم بنویسم اما نمی شود. می خواهم انجماد سکوتی که درونم پیچیده است را بشکنم اما نمی توانم. دلم باز گرفته بود امشب و هیچ کس نبود که بگویم "دلم گرفته". شاید نگفتنش بهتر باشد. شاید اگر یک روز بگذرد فراموش کنم. شاید آن آنزیم هایی که باعث دل گرفتگی می شوند تمام شوند. چه می دانم؛ شاید خوب شوم. حال و حوصله خوشی هم ندارم چون می دانم باز دلم می گیرد و همین آش است و همین کاسه

3 comments:

  1. آخی. چرااااااااااااااااا؟
    می دونی که همیشه من هستم که باهام صحبت کنی.

    ReplyDelete
  2. دوست دارم عزیییییییییییییییییییییزم

    ReplyDelete
  3. chera akhe?!!! hanuz onvar budi to in tarikh. dar yaaftam ke marbud be aan ruzegaran bude ast. come on dude :)now every thing is alright now?
    sisi

    ReplyDelete