امروز انگار کسی مرا نمی بیند. همه بی تفاوت از کنارم رد می شوند. امروز انگار کسی صدایم را نمی شنود. هیچ کس. فقط یک دیوانه در خیابان از پشت سرم فریاد کشید و گقت: تو مردی
Saturday, July 24, 2010
Friday, July 9, 2010
رؤیا
من در رکاب باد
در جستجوی رود سپیدی که از ازل
همواره ره سپرده درین دشت زندگی
پرشور می روم. ه
مرداب مردگی
با آن سکون دلهره انگیز مرگ بار
دیگر به هیچ حیله مرا
که اندر میان دشت
امیدوار و شاد
همواه باد بهاری روان شدم
هرگز به سوی روح من
این توسن چموش
این دشمن سکون
راهی توان برد؟
هرگز نمی برد
Wednesday, July 7, 2010
مؤاخذه- وجدان درد
ـ تا حالا شده اشتباه کنی؟ نه هر نوع اشتباهی. یه چیز خیلی خاص. اشتباهی که خودت بدونی اشتباهه. یه چیزی که یه جورایی خودت رو سرزنش کنی از انجام دادنش. ولی در عین حال تا انجامش ندی به آرامش نمی رسی. یه کاری که پیش خودت فکر کنی ممکنه هیچ وقت خودتو به خاطر اون نبخشی ولی حاضری ریسکشو بپذیری. یه کاری که حتی اگه همه آدم ها، تکرار می کنم، همه آدم ها هم بگن "نکن" بکنی چون دلت خواسته. یه کاری که هیچ جوری توجیه نداشته باشه ولی پیش اومده باشه و تا تهش بری و پاش هم واسی. خلاصه اینکه شده دستی دستی حماقت کنی؟ اصلا نمی خوام بگی چی بوده و چرا این کارو کردی. فقط می خوام بدونم شده یا نه؟
ـ آره بابا شده! می ذاری یک کم استراحت کنم یا نه؟
Subscribe to:
Posts (Atom)