Thursday, August 12, 2010

اعترافات یک آدم فضایی یا خاطرات شغلی من- قسمت اول

شغل من شاید عجیب ترین کار دنیا باشد. من در طول این همه سال سابقه شغلیم چیزهایی دیده ام که شما حتی از بودنشان هم اطلاع ندارید. الآن هم این چیزها را فقط به شما می گویم نه کس دیگر. یادتان هم باشد که اینجا از من سوال نپرسید چون جواب نمی دهم. بگذریم. می گفتم  که من با عجیب ترین چیزهای دنیا سر و کار دارم. مثلا همین آدم فضایی ای که ما پارسال گرفتیم
هوووم ...  راستش نگرفتیمش ولی فکر می کردیم گرفتیم. داستان از این قرار بود که یک روز به من خبر دادند که یک موجود عجیب پیدا  شده و من مامور شدم که او را تخلیه اطلاعاتی کنم. می دانید تخلیه اطلاعاتی چیست؟ اگه نمی دانید یک جستجو توی گوگل بکنید حتما پیدا می کنید. من مامور این کار شدم.
  با یک بسته کاغذ سفید و یک بسته خودکار رفتم به پایگاه فوق سری مان که جایش را نباید به شما بگویم. وارد اتاق که شدم دیدم پشت میز یک آدم فضایی نشسته. حتما می پرسید از کجا اینقدر مطمئن بودم که آدم فضایی بود؟ راستش مطمئن نبودم. حدس می زدم. آخر قیافه اش مثل آدم فضایی های فیلم های اسپیلبرگ بود. راستش را بخواهید ما هنوز نفهمیده ایم این اسپیلبرگ از کجا می داند  این موجودات این شکلی هستند. دو تا چشم بزرگ و کله کشیده و بدنی کوچک. ولی رنگشان مثل فیلم ها نبود. رنگش آبی آبی بود و اصلا هم برق نمی زد.      ه
کجا بودیم؟ آهان.. من اول باید مطمئن می شدم این موجود واقعا یک آدم فضایی است. خیلی زود مطمئن شدم. حرف هایش بهترین دلیل بود برای اینکه آن موجود یک آدم فضایی است حتی دلیلی قانع کننده تر از شکل و شمایلش.                    ه
من روبروی او نشستم. قبل از اینکه چیزی بگویم گفت: "سلام. من از شما خوشم آمد."     ه
من تعجب کردم و گفتم: "ممنونم" و با خودم گفتم: چه بی ادب.
آدم فضایی (آ.ف) ادامه داد: شما آدم هستید؟
گفتم: بله و شما؟
آ.ف: نه من از .... آمدم
یک چیزی گفت مثل " گوجی موجی پا" یا "سوژی ووسی نا" آنقدر عجیب تلفظ کرد که من نمی توانم بنویسم و چون دید من تعجب کرده ام مثل بچه ها زد زیر خنده و گفت: "من هم نمی توانستم "سیاره زمین" را تلفظ کنم"      ه
و باز مثل بچه ها خندید. چند دقیقه که ریسه رفت، آرام شد و پرسید:" می توانید به من کمک کنید؟"         ه
من: یعنی چه؟ 
آ.ف: یعنی اینکه کمکم کنید دیگر. یعنی اینکه کاری کنید که من دوست دارم انجام دهم ولی به تنهایی نمی توانم؟ 
من: چرا باید من این کار را بکنم؟
آ.ف: برای اینکه ما با هم حرف می زنیم و شما از اینکه من از شما خوشم می آید خوش حالید
من باز متعجب شدم و پرسیدم: از کجا می دانید که خوشحالم؟
آدم فضایی چنان تعجب کرد که من فکر کردم الآن چشم هایش در می آید! و بعد حالت ناراحتی به خود گرفت و گفت
آ.ف: شما عجیبید. من گفتم از شما خوشم می آید و شما گفتید "ممنون" شما آدم ها موجودات عجیبی هستید. یک چیزی می گویید و منظورتان یک چیز دیگر است و ما بیچاره ها باید منظورتان را حدس بزنیم. این سخت ترین و درد آور ترین کار دنیاست و شما نمی دانید. دوست دارید بهتان یاد بدهم که چگونه آنچه منظورتان هست را بگویید. خیلی راحت است



ادامه دارد

2 comments: