Wednesday, June 29, 2011

یا

مرگ لحظه ها صدای خنده های ترس
قصه های نا تمام 
جام پر شراب 
  خوش گوار          
 تلخ
بختِ خفته یا سکون مرگ بار تن؟
جرم یا اسارتِ پیچ پیچ مغز
در فضای هیچ؟ 
شکوه یا سخن ز دردِ بند بند روح؟
قصه یا سیاهی ورق؟ 
سجده های پرامید یا 
باج های زور؟
مرگ یا شروع جاودانگی؟
قلب یا جزئی از بدن که می تپد فقط؟
ناله یا نشاندن نهال غم خوری به جان یار؟
راه یا مسیر رو به مرگ؟
... 

Tuesday, June 21, 2011

خواب

نوشت: خسته ام. حوصله ندارم. نمی توانم بیشتر از این بکشم.   ه
خواند: خس...خست... خسته. ه
نخواند. نوشته اش را گذاشت زیر بالشت و خوابید.   ه

Monday, June 13, 2011

عشق

عشق عین آتش است. اصلا خود خود آتش است. می گویند آتش سه چیز می خواهد تا  زنده بماند. چیزی که خوراکش شود، اکسیژن و گرما. من دلی دارم که بسوزد در آتش عشق. اکسیژنش را تو می دهی. جرقه اش هم همان نگاه و دستان گرمت بود.  ه 

Monday, June 6, 2011

شعور

"You have a smile on your face, that's good." 
مستخدم دانشکده این جمله را -مهربانانه- گفت وقتی داشت سطح زباله دفترم را خالی می کرد. شعور هیچ ربطی به تحصیلات ندارد. ه




--------------------------------------------------------------------------------------------
پ.ن: همین که یک نفر در این ساختمان لعنتی زشت به لبخندت پاسخ می دهد یعنی هنوز زندگی جاریست. ث

Wednesday, June 1, 2011

خوشحال

.وسط ناراحتی، با حرفی، با کلامی خوشحالم کردی