Tuesday, August 10, 2010

طلوع

روی چمن های شبنم زده دراز کشیده ام و لباسم خیس شده است. آسمان پاک است  و هر آن روشن تر می شود. آبیش روحم را نوازش می دهد. گوشه ای از آسمان روشن تر است. باید مشرق باشد. همانجا که خورشید سرک می کشد. رو به آسمان که می خوابی، آسمان از نوک دماغت شروع می شود. دهانم را باز می کنم؛ پر از آسمان می شود. خورشید چون اخگری سرخ سر می رسد. سر انگشت آفتاب بر قله کوه نمایان است و آهسته آهسته می لغزد و پیش می آید.  طلوع است. طلوع سلام خداست. طلوع آغاز تنها تقدس هستی است؛ آغاز زندگی است.        ه

No comments:

Post a Comment