داستان هایش ته کشیده بود. جامش خالی بود و زیرسیگاریش پر. حال خالی کردنش را هم نداشت. نوشت « زندگی چیز مزخرفی است که پر است از چیزهای خوب. کافی است
ببینی آنها را». ه
چشمانش را بست و باز همان فکر و خیال ها. هیی
نوشت «زندگی همین چیزهای خوب است». لبخندی زد. ه
دراز کشیده بود و به هیچ چیز فکر نمی کرد. ه
کافی است
ReplyDeleteببینی آنها را