دلم یک لحظه می خواهد
همان آنی که با تو از صمیم قلب شادانم
همان آنی که دیگر نیست دنیا همچو زندانم
دلم آن لحظه را می خواهد و اشکم
به روی گونه هایم می دود آرام
تو را من می توانم داشت؟
دل من آرزوی لحظه ای دارد
که در آن دم ببینم آن جهانی را
که تو گردی چونان خورشید عالم تاب
ظلمت کش
تمام روز من از نور تو پر گردد و گرمات
به جوش آرد تمام آنچه در رگهای من جاریست
تن و جانم شود لبریز
از عشقت
دل من لحظه ای
-ای کاش حتی لحظه ای-
را آرزو دارد
که حتی یک نفر محروم از دیدار روح افزای تو
محبوب خوب من
نباشد در میان نیک مردان و زنان کل این هستی
تو
آزادی
تویی محبوب من ای نیک بی همتا
Besyar Ziba, Eyval.
ReplyDeleteوبلاگ قشنگی داری.
ReplyDeleteبه من هم سر بزن.
خیلی شعر زیبایی بود.
ReplyDeleteفکر کردیم عاشق شدی دوباره.