Sunday, August 2, 2009

شعر طنز

هرچند اوضاع مجال خندیدن نمی‌‌دهد، اما شعر را نوشتم مگر لبخندی کوچک بر لب دوستان نشیند.

-------------------------------------------------------------------------

-------------------------------------------------------------------------

ای وای که مادرم به فکر افتاده است ///// تا زن بدهد جوان رعنایش را

از بین جماعتی به جد میگردد ///// تا یافت کند دختر همپایش را

اما طلب من ز جهان هست فقط ///// یک دختر نیکو که زنم رایش را

بیچاره جوانی که کند قصد عیال ///// مادر نپسندد زن زیبایش را

با اینهمه گفتم به نکو مادر خویش ///// معیار دل‌ و عروس رویایش را

اول ز کمال سیرت و حسن درون ///// اخلاق نکو و خلق والایش را

دوم ز جمال صورت، آنچیز که دل‌ ///// همواره بپرورانده سودایش را

با یک لب خندان و دلی‌ پر از مهر ///// آرسته نهان خویش و پیدایش را

استاد بلا معارض آشپزی ///// با حرص خورم بنده غذا‌هایش را

تحصیل به دانشگه و کالج کرده ///// نی‌ مدرک پائین که بالایش را

آنگونه هنرمند که کس را نبود ///// امکان شمردن هنرهایش را

هر نیکی‌ عالم که به فکرت برسد ///// کرده است غریق خود سراپایش را

از این همه که به جزییاتش گفتم ///// گر هست کسی‌ بگو به من جایش را

1 comment: