هرچند اوضاع مجال خندیدن نمیدهد، اما شعر را نوشتم مگر لبخندی کوچک بر لب دوستان نشیند.
-------------------------------------------------------------------------
-------------------------------------------------------------------------
ای وای که مادرم به فکر افتاده است ///// تا زن بدهد جوان رعنایش را
از بین جماعتی به جد میگردد ///// تا یافت کند دختر همپایش را
اما طلب من ز جهان هست فقط ///// یک دختر نیکو که زنم رایش را
بیچاره جوانی که کند قصد عیال ///// مادر نپسندد زن زیبایش را
با اینهمه گفتم به نکو مادر خویش ///// معیار دل و عروس رویایش را
اول ز کمال سیرت و حسن درون ///// اخلاق نکو و خلق والایش را
دوم ز جمال صورت، آنچیز که دل ///// همواره بپرورانده سودایش را
با یک لب خندان و دلی پر از مهر ///// آرسته نهان خویش و پیدایش را
استاد بلا معارض آشپزی ///// با حرص خورم بنده غذاهایش را
تحصیل به دانشگه و کالج کرده ///// نی مدرک پائین که بالایش را
آنگونه هنرمند که کس را نبود ///// امکان شمردن هنرهایش را
هر نیکی عالم که به فکرت برسد ///// کرده است غریق خود سراپایش را
از این همه که به جزییاتش گفتم ///// گر هست کسی بگو به من جایش را
hehe =)) let's looking for ;)
ReplyDelete