Sunday, January 16, 2011

خسته

نشسته بود و کف پایش را آرام اما پشت سر هم به زمین می کوبید. گفت:« آقای دکتر! من مسکن نمی خواهم. نمی خواهم فراموش کنم. می خواهم درمان شوم.» و سرش را در میان دستانش گرفت تا دکتر اشکش را نبیند. ه

No comments:

Post a Comment