Sunday, January 16, 2011

اتفاق

آ«آدم موقعی می فهمد دارد واقعا به خودکشی فکر می کند که با دیدن هر وسیله ذهنش می رود به سمت اینکه چگونه می تواند با آن خودش را از بین ببرد. این وسایل از قطار و کارد آشپزخانه و طناب و تیغ و پشت بام و قرص شروع می شود و بعد می روی سراغ پریز و سیم و اسلحه پلیس سر خیابان و کم کم حتی وان حمام و لبه میز و چارچوب در. اگر حالت خیلی خراب باشد حتی به خودکاری که با آن می نویسی هم فکر می کنی. حتی برف هم می شود برایت آلت انتحار. کافیست لخت بروی و در بالکن خانه ات دراز بکشی و در را قفل کنی و کلید را قورت دهی. سرما کار خودش را خوب بلد است. ه
در مرحله بعد برای هر یک از اینها درجه درد مشخص می کنی. این مرحله خیلی دردآور است، مخصوصا اگر قوه تخیلت قوی باشد. اگر به این مرحله برسی طناب و تیغ و خیلی چیزهای دیگر را فراموش می کنی. می دانم نباید زیاد شرح بدهم. باشد.  ه
یکی دیگر از نشانه هایش این است که هر انسانی که می بینی، هر زنی، هر مردی و حتی هر کودکی را در هر جا که ببینی، می خواهد توی خیابان باشد، توی بقالی باشد یا توی مترو، فرقی نمی کند، فکر می کنی می تواند به تو کمک کند ولی نمی کند. اگر کمی مهربان باشی به خودت می گویی شاید اگر بداند کمک کند ولی او که نمی داند و تو هم نمی توانی به همه رو بزنی. می توانی؟
حالا فقط مانده بهانه یا فرمان آتش. هر چیزی این وسط می تواند ماشه را بکشد. هر چیزی. مثلا جیغ یک بچه که بادکنکش ترکیده است. بله! واقعا می شود با همین هم خودکشی کرد. می دانم باورش سخت است ولی حقیقت دارد. ه
مرا ملامت نکنید. اینها را که جدی نمی نویسم. همین طور داشتم به جیغ پسر بچه ای که به گمانم بادکنکش ترکیده بود گوش می دادم که به ذهنم رسید. من که آدم افسرده ای نیستم. آنقدر ها هم ماجراجو نیستم. کلا گفتم.» ه
روی کاغذی کاهی نوشته شده بود و روی میز کنار تخت خواب، همانجایی که دراز کشیده بود، رها شده بود. او دیگر نفس نمی کشید. ه
---------------------------------------------------------------------------------------------------
توجه: دوستان عزیز این نوشته کاملا خیالی است. لطفا حمل بر افسردگی بنده نکنید. ایده ای به ذهنم خطور کرد و نوشتمش. حامد ه

No comments:

Post a Comment