Monday, August 8, 2011

آشوب، سکوت، خواب

سکوت می کند. آرام می نشیند گوشه ای و سکوت می کند. نه حوصله پیاده روی دارد، نه حوصله فیلم دیدن و نه حوصله سیگار کشیدن حتی. سکوت می کند. گاهی روی تختش و گاهی روی مبل. خیره می شود به نقطه ای. چقدر این خیرگی برایش دلچسب است! دوستش دارد. دلش که آشوب می شود کتابی را بر می دارد و می نشیند گوشه ای و می خواند. اما همیشه همین است؛ یک صفحه که می خواند خسته می شود. نه که از خواندن خسته شود، نفهمیدن است که خسته اش می کند. دلش که آشوب می شود نمی فهمد. کتاب را گاهی باز، گاهی بسته رها می کند روی میز و باز فقط می نشیند و زل می زند به یک نقطه، به هر کجا که بشود. گاهی به برگ سبز گلی که در گلدان پلاستیکی روی گلمیز نگاه می کند، گاهی به ترک های ریز روی دیوار که تا خیره نشوی متوجهشان نمی شوی. گاهی به ساعت دیواری خیره می شود که مردن لحظه هایش که می توانست پر از لذت باشد را فریاد می کند. اما یک چیز همیشگی است، سکوتش همیشگی است. سکوتش همیشه هست. دلش که آشوب می شود حواسش به هیچ چیز نیست. نه آژیر دیوانه وار ماشین آتش نشانی که گاه و بی گاه از کنار خانه اش رد می شوند، نه صدای عربده مست هایی که می خندند و غصه هاشان را فراموش می کنند، هیچکدام را حتی نمی شنود. ه 
پایش را تکان می دهد و انگشتانش را میان موهایش می کشد و گاهی آهی می کشد. گاهی با خودش حرف هم می زند. آنقدر پایش را  تکان می دهد که خسته شود. ه  ه
باز دلش آشوب است. لخت، دراز کشیده روی کاناپه و سقف را نگاه می کند. تلفنش را درمشتش گرفته است. تکانی می خورد و به صفحه کوچکش نگاهی می اندازد. شاید تلفنی داشته باشد. شاید اس ام اسی داشته باشد. هیچ چیز نیست. به عددی که روی صفحه تلفنش، ساعت را نشان می دهد خیره شده است. آنقدر نگاه می کند که عدد تغییر کند. دقیقه ای می گذرد. تلفنش را رها می کند روی میز. به سکوتش بر می گردد، همان سکوت دل انگیزش. ه
پلکهایش سنگین شده. شاید اگر بخوابد مغزش بهتر کار کند. ه 

1 comment:

  1. toye google reader khondamet :(( pasho byaa base dge
    sisi

    ReplyDelete