Sunday, March 6, 2011

بی خیال؟

بعد از مدتها باز معده ام می سوزد. حالم نسبتا خوب است. نمی دانم چرا سوختنش گرفته است. تنها نشسته ام در خانه یک اتاقه ام که تازه مرتبش کرده ام و موسیقی اسپانیولی گوش می دهم. دوستش دارم. گل سنبلی که خریده ام لب و لوچه اش آویزان شده؛ نکند بمیرد. امتحان دارم و نخوانده ام. پروژه ام هم عقب است. ولی نمی دانم چرا حالم خوب است. راستش می دانم! حسی در دلم هست که حالم را خوب می کند. بگذریم... ه
تازه دارم درک می کنم که اگر کار نکنی پول نخواهی  داشت که زندگی کنی. من هم درس می خوانم که پول داشته باشم. نه اینکه عاشق درس خواندن باشم. مگر دیوانه شده ام. کار راحت تری نبود گفتم درس بخوانم. حالا ببینم چه می شود.  ه
شکر هم ندارم که فنجانی چای بنوشم. چای تلخ را دوست ندارم. ه

2 comments:

  1. :) mogheye khundanesh labkhand ru labam neshast :)
    be joz sukhtane mede, hesse kamelan ashna bud :)

    ReplyDelete