Sunday, February 27, 2011

...

کلافه شده بود. شاید درک نمی کرد. شاید درک نمی شد. هر چه بود این بار دیگر تقصیر خودش بود. سر دردش تازه کمی بهتر شده بود. خوابیده بود روی تختش. نمی توانست فکر نکند. می خواست سرش را به دیوار بکوبد. شاید درد جمجمه از عذاب وجدانش کم کند. هیچ کاری از دستش بر نمی آمد. فکر نمی کرد اینقدر احمق باشد. ه
 
 
پ.ن: اینجا هم معذرت می خوام

No comments:

Post a Comment